هنوز با مقاله درگیرم به خاطر این که نوشتنشو طول دادم واقعا کار اشتباهی کردم بین نوشتنش فاصله انداختم و الان مثل چی گیر کردم و تا ۱۲ه باید تحویلش بدم. پس از سر و کله زدن با اون مقاله گوشی رو گرفتم دستم و دیدم یه نوتیف دارم از کسی که نوشته ی پارسالم رو لایک کرده × نوشته بودم(کارای خود خواسته ن که ارزش دارن) پارسال همین موقع ها بود که کات کردم و یادم نیست دقیقا کی بود. من آدم حفظ کردن تاریخ نیستم،از عمد به تاریخ و روز بی توجهم تا هیچ روزی برام یادآور خاطره ی
زندگی م افتاده رو دور بی برنامگی و اتلاف وقتم بسیار زیاد شده. زبان رو دوباره شروع کردم ولی میلم به خوندن کتاب آناکارنینا نمی کشه. صبح باید زودتر پاشم و یکم تمیزتر از زمان استفاده کنم. ___ وضعیت دوباره داره بد میشه توی هر پیک من از دست خانواده مادری سکته می کنم اصلا رعایت نمی کنن و یا مفهوم رعایتو نمی فهمم مامانمم هیچی بهشون نمیگه واقعا من اگر کرونا بگیرم از دست این بی فکراست. کاش از شنبه قرنطینه کنن شهرو و محدودیت بذارن بلکه این پنج دقیقه اومدنا هم تموم
یک دو سال پیش توی فکر یکی از دوستای دبستانم بودم شماره ش رو تونستم گیر بیارم ولی نتونستم بهش پیام بدم. هر چقدر فکر کردم گفتم پیام بدم بگم چی؟ خلاصه دیشبم خوابش رو دیدم و تصمیم گرفتم صبح به اون شماره ای که نمیدونم برای کیه(خود دوستم،مامانش،باباش و یا حتی یه غریبه؟) پیام بدم. توی پیام بهش گفتم که شماره خانم فلانیه؟ گفت بله ،شما؟ گفتم از دوستان دبستان خانم فلانی م. خلاصه پیداش کردم نمی شه گفت تغییر کرده هنوزم اخلاقای خاص خودشو داره ( جنسیتی نخوام نگاه کنم می
امروز روی تخت نشسته بودم و احساس کردم اشک هام بیشتر از همیشه لب چشم ام نشستن. چند وقتیه خیلی راحت تر از گذشته میتونم گریه کنم ویا شاید درست ترش این باشه که ناخودآگاه چشمم پر میشه. و حتی راحت تر غمگین میشم. فوت کردن آشناها بر اثر کرونا و بیماری بیشتر از همیشه منو نگران سلامتی نزدیکام میکنه و توی نگرانی هستم. همون جور که روی تخت نشسته بودم به مغزم خطور کرد که افسرده شدم و یه تست اینترنتی دادم. نوشته بود در آستانه افسردگی م و باید خیلی حواسم باشه.
امروز یه کاری کردم که الان دارم بهش فکر میکنم کمی از انجام دادنش به شک افتادم. عصری رفتم دکتر و منشی جدید اورده بودن و حدود سه نفر رو بی نوبت جلوتر از من رد کرد و با انصافانه بگم دو نفرشون مشکل داشتن و مطمینا من خودم اجازه میدادم که جلوتر از من ردشون کنن ولی این منشی کلا منو نادیده گرفت و راحت بی نوبت فرستادشون داخل و حدود ۴۵ دقیقه من بیشتر از حد معمول منتظر موندم واقعا عصبانی شدم و به دکتر گفتم این چه وضعشه و سعی کردم توضیح بدم که من مشکلی ندارم با این که
من تنها وقتی احساس مفید بودن میکنم و حس میکنم زنده م که در حال یادگیری باشم دوره ی امتحانات یه فاصله بلند بین زبان خوندنم انداخت ولی الان از فردا دوباره شروع میکنم کرونا باعث شد که کلاس طراحی نرم دیگه ولی امروز رفتم آرایشگاه و سر راه به کلاس طراحی هم سر زدم و خیلی خل وارانه و جوری که از من بعید بود وارد شدم و گفتم دلم براتون تنگ شده (چرا آدما این احساساتشونو نمیگن!؟) طبق صحبت قرار شد یکشنبه و پنج شنبه برم طراحی که خلوتم هست و خدای من واقعا خوشحالم.
درباره این سایت